سامانتا با چشمان سبز مشکلات بزرگی در زانوها دارد و مرتباً تصاویر زنان لخت سکسی مالش می خورد زیرا او برای شوهر گرسنه ی جنسی ابدی خود مکیده است. او واقعاً روی زانوی خود زندگی می کند و هیچ لذتی در زندگی زناشویی نداشته است ، به جز یک آلت تناسلی در دهان ، سوراخ هایش به دلیل نگرانی همسرش هرگز بیرون نمی آیند. سامانتا تصمیم گرفت که با ملاقات با دوست پسر سابقش جورج ، که سالن ماساژ خود را در نزدیکی محل زندگی خود افتتاح کرد ، درد غیرقابل تحمل زانو را جبران کند. این فرد با خوشحالی با سابق خود ملاقات کرد ، که داوطلب انجام یک روش تازه سازی بدن با یک ماساژ تسکین دهنده و سایر امکانات مرتبط بود. جورج که عاشق جوانان شد ، به یاد آورد که چگونه او در جوانی در غارهای دوست دخترش شخم زد ، دستانش از پاهای نازک ، برنزه و دهانشونده تا واژن دلپذیر کشیده شد. انگشتان ناآشنا به شکل استمناء فحشا می کنند ، زن جوان متأهل با خوشحالی شنا می کرد و عکس تیرکمان بچه گانه را به عرض یک نور خورشید هل می داد. اشک در چشمان عروسک چشیده بود و لب هایش از خاطرات جدا می شد ، اما لزوماً دهانش بسته شده بود که نمی خواست عضو شود ، زیرا زورا در پاره کردن کبوتری که قبلاً از جایی که هایمان بود ، خوب بود.