داستانی عاشقانه و بسیار واضح از دیدار دو مرد جوان به نام های آنابل و ویکتور در شانس خوش شانسی در پارک روی نیمکت های بعدی در خیابان به پایان رسید. هنگامی که آن مرد پس از گذراندن موفقیت در امتحان در شرکت ، یک پوره کوتاه منتظر پیاده روی مشترک برای دوستش بود. شاخ و برگها از قبل در خیابان سقوط کرده بود و حال و هوای پاییزی دختر کوچک را با غم و فرسودگی تشویق می کرد ، از این رو قلب او یخ زد ، اما در نگاه زیبا ، قد بلند ویکتور شروع به ضرب و شتم سریعتر کرد. پسر با نگاهی دوستانه به زیبایی عروسکی پاسخ داد ، اما چون وقت کافی برای جمع شدن نداشت ، دعوت نامه ای برای دیدار با رنگ سبز کاغذ نوشت. اقدامی که از گذشته توسط نوجوانان انجام نشده ، یک اسباب بازی را در عشق لمس کرده است ، او با دیدن یک مرد جوان عجله کرد ، که با الهام و شادی از بین می رود. مرد با خوشحالی از میهمان استقبال كرد ، به داخل خانه كمك كرد و بلافاصله شروع تصاویر سکس زن با زن به دوش گرفتن زن با بوسه كرد ، دستانش به سینه متورم آنابل كشید و سپس انگشتانش به خراش بین پاهای خود نفوذ كرد و در آنجا احساس كرد كه رطوبت ایجاد می شود. جوانه یک فرشته چند قطره از برف می ریزد ، که برای عملکرد آنها گوشت مرد است!