او بعد از مهمانی خسته کننده دیروز احساس بدی کرد! دوست پسرش حاضر بود برای جوجه ناگوار خود کاری انجام دهد ، اما فقط او می دانست که او می خواهد بیشتر. سپس او به یاد داستان یکی از دوستانش افتاد ، یک شرکت خدماتی جدید در شهرشان ظاهر شد که تقریباً می توانست تقریباً هر درخواستی را انجام دهد. او یک ایده بسیار خنده دار داشت و وقتی او را به دفتر خود فراخواند ، همه چیز را با جزئیات بیان کرد. به زودی زنگ اجباری در آستان آنها زنگ زد. هنگامی که آن را باز کرد ، او نتوانست چشمان خود را باور کند ، و بسیار شگفت زده شد: در درگاه یک کودک شگفت انگیز بود که با لباس یک پرستار جذاب لباس پوشیده بود. نگاهی به او انداخت و با لبخندی لبخند زد ، او را در گونه دزدکی کرد ، از کنار او و داخل اتاق قدم زد و به آن زن زیبا مبتلا شد. او در كنار او نشست و به آرامی او را نوازش كرد و پرسید چه چیزی او را آزار می دهد. سعی کرد جذابیت خود را بگوید ، اما پرستار جنسی روشن شد ، بنابراین او شروع به آهسته حمله به بیمار کرد ، به عکس زن های سکسی تدریج عاطفه او احساساتی تر شد و بیمار قبل از چشمانش شروع به شکوفایی کرد. به زودی كانا به آنها می پیوندد و آنها با هم به اتاق خواب می روند و در آنجا یك عصر فراموش نشدنی را پر از لعنتی غیرقابل كنترل می گذرانند.