از بلوند نامناسب که شروع به کار در کتابخانه شرکت خود کردند ، کنا خواب و آرامش را از دست داد. او همچنان بدون چرخاندن چشم از شرت روی تی شرت خود ، که به راحتی لیس سینه های بزرگش را راحت می کرد ، چرخش می داد. او او را فقط به عنوان راوی می دید ، اما او توانست خود عکس های سکسی زن ومرد را به عنوان یک مرد ببیند. وقتی جوجه ها فهمیدند که او به شدت عاشق اوست ، قلب او ذوب شد و او کمی تنهایی را رها کرد. او مجذوب ابعاد بدبینی خود شد و یک آشنای صمیمی وقتی جنسیت آن را غیرقابل انکار کرد ، وقتی که آن را به سرطان رهنمون شد ، بین نشریات علمی و داستان نوشت.