کار تنها در باغ در این کشور عجیب و غریب عجیب و غریب کار سخت بود. شوهرش که همیشه شلوغ است ، به دلیل اینکه او را به دفتر فراخوانده بودند ، دیگر نتوانست با او برود. او اگر در این محله که داوطلبانه به او کمک می کردند ، تمام روز تنها می ماند. با کمک او ، آنها خیلی سریع موفق شدند و به نوعی وقتی نوبت تشکر از آن مرد شد ، او نمی دانست که چه باید بکند: او حاضر نشد به طور کامل پول را بگیرد. اما او به طرف او رفت و بدون گفتن كلمه ای او را عکس لختی بکن بکن گرمی در آغوش گرفت و با شور و شوق او را بوسید. دختر کوچک گیج شد ، نه به این دلیل که یک مرد عجیب او را لمس کرده بود ، بلکه به این دلیل که لباس زیر او بلافاصله خیس بود و پروانه های هوشمند روی شکم او پرواز کردند. بنابراین ، او عقب نماند ، اما همه چیز را با همان بوسه زد. بعد همه چیز مثل مه بود. او به خوبی از اندازه عزت چشمگیر خود به یاد می آورد همانطور که در وسط باغ روی زانوهایش ایستاده بود. لحظه ای که او آن را از حافظه پاک کرد ، هنگامی که او به بیدمشک فعلی خود که در یک نوسان در نزدیکی خانه بود نشسته بود و او همه چیز را در یک ارگاسم بزرگ بی پایان ادغام کرد. فقط لکه های چسبنده اسپرم های ضخیم مانده در سارافان او مرا به یاد این ماجراجویی شیرین ...